کد مطلب:28096 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

کتک زدن عمّار یاسر












1162. أنساب الأشراف:در بیت المال مدینه جعبه ای بود كه زیورآلات و جواهر در آن قرار داشت. عثمان، زیورآلاتی را برای یكی از اعضای خانواده اش از آن برداشت. مردم، زبان به اعتراض گشودند و به تندی با او سخن گفتند، تا [ این كه ]وی را خشمگین ساختند.

عثمان، خطبه خواند و گفت: ما نیازمان را از بیت المال برمی گیریم، هر چند برخی را خوش نیاید.

علی علیه السلام به او گفت: در این صورت، جلویت گرفته می شود و میان تو و آن، جدایی انداخته می شود.

عمّار بن یاسر گفت: من خدا را گواه می گیرم كه نخستین كسی هستم كه آن را ناپسند می دارد.

عثمان گفت: ای پسر زن ختنه نشده! بر من گستاخی می كنی؟ او را بگیرید.

او را گرفتند. عثمان، داخل شد و او را فرا خواند و [ آن قدر] كتكش زد تا بیهوش شد. سپس وی را بیرون آوردند و به منزل اُمّ سلمه، همسر پیامبر خدا، بردند و او [ در اثر بیهوشی ]نماز ظهر و عصر و مغرب را نخواند. آن گاه كه به هوش آمد، وضو گرفت و نماز خواند و گفت: الحمد للَّه! این، نخستین روزی نیست كه به خاطر خدا اذیّت می شویم.

خبر آنچه با عمّار شده بود، به عایشه رسید. او خشمگین شد و مویی از موهای پیامبر خدا و جامه ای از جامه های او و كفشی از كفش های او را بیرون آورد و گفت: چه زود سنّت پیامبرتان را وا نهادید، در حالی كه مو و جامه و كفش او هنوز كهنه نشده است.

عثمان چنان خشمگین شد كه نمی دانست چه می گوید.[1].

1163. تاریخ المدینة - به نقل از مُغَیره -:گروهی جمع شدند و عیب های عثمان را نوشتند. در میان آنان ابن مسعود نیز بود. پس بر در خانه عثمان جمع شدند تا بر او داخل شوند و با او سخن بگویند. چون به در خانه رسیدند، همه بجز عمّار بن یاسر ترسیدند و عقب كشیدند.

عمّار بر عثمان وارد شد و او را اندرز داد. عثمان، فرمان داد او را زدند، تا آن جا كه دچار فتق شد و قادر به نگه داشتن ادرار خویش نبود.

به عمّار گفته شد: این چه حالت است؟

گفت: من از قریش، مصیبت می كشم. به خاطر اسلام آوردنم، آن گونه از آنها [ شكنجه] دیدم و با من چنان كردند [ كه می دانید] و اكنون نیز بر این (عثمان ) وارد شدم و او را امر به معروف و نهی از منكر كردم. پس با من آن كرد كه دیدید و [ دیگر] ادرارم در اختیارم نیست.[2].

1164. أنساب الأشراف: گفته می شود كه مقداد بن عمرو، عمّار بن یاسر، طلحه و زبیر به همراه عدّه ای از اصحاب پیامبر خدا چیزی نوشتند و در آن، بدعت های عثمان را بر شمردند و او را از پروردگارش بیم دادند و به او اعلام كردند كه اگر [ از كارهایش] دست نكشد، بر او می شورند.

عمّار، نوشته را گرفت و نزد عثمان آورد و بخشی از آغاز آن را خواند.

عثمان به او گفت:[ چرا] از میان آنان، تو بر من در آمده ای؟

عمّار گفت: چون من از همه آنان بر تو دلسوزترم. گفت: ای پسر سمیّه! دروغ می گویی.

گفت: به خدا سوگند، من پسر سمیّه و یاسر هستم.

عثمان به غلامانش فرمان داد تا او را بر زمین بخوابانند. سپس با پاهایش كه در كفش بود، بر بیضه های او كوفت. از این رو دچار فتق شد و چون پیر و ناتوان بود، بیهوش گردید.[3].

1165. الاستیعاب: اجتماع قوم بنی مخزوم در نزد عثمان، هنگامی بود كه غلامانِ او به فرمان وی، چنان عمّار را كتك زدند كه دچار فتق شكم شد و نیز او را بر زمین افكندند و یكی از دنده هایش را شكستند.

بنی مخزوم، گرد آمدند و گفتند:به خدا سوگند، اگر عمّار بمیرد، كسی جز عثمان را به قصاص او نمی كشیم.[4].

1166. الإمامة و السیاسة:گروهی از یاران پیامبر - كه درود و سلام بر او باد - گرد آمدند و چیزی نوشتند و در آن، مخالفت های عثمان با سنّت پیامبر خدا و دو خلیفه قبلی اش را ذكر كردند، از جمله:

بخشیدن خُمس [ غنائم] افریقا به مروان (كه در آن، حقّ خدا و پیامبر خدا و نیز خویشان پیامبرصلی الله علیه وآله و یتیمان و بینوایان نیز وجود داشت )،

زیاده روی در خانه سازی (تا آن جا كه هفت خانه ای را كه در مدینه برای نائله و عایشه و سایر افراد خانواده و دخترانش ساخته بود، بر شمردند )،

كاخ سازی مروان در منطقه ذو خُشُب (كه هزینه آن از خُمس پرداخت شده بود كه ویژه خدا و پیامبرصلی الله علیه وآله است )،

پخش كردن كارها و ولایت ها در میان خاندان و پسر عموهای كم سال و جوان خود (كه سابقه مصاحبت با پیامبر خدا و تجربه ای در كارها نداشتند )،

جاری نكردن حد بر ولید بن عقبه و تأخیر در آن و حد زدن او [ از سر ناچاری ](در آن اتّفاقی كه از ولید بن عقبه در نماز صبح، در دوران حكومتش بر كوفه، سر زد كه با حالت مستی، نماز را چهار ركعتی خواند و سپس به آنها گفت:اگر بخواهید بیشتر بخوانم، می خوانم )،

وا نهادن مهاجران و انصار (بدون آن كه آنان را به كاری بگمارد و یا از آنان نظرخواهی كند؛ چرا كه عثمان به سبب استبداد رأی، خود را از رایزنی با اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله بی نیاز می دید )،

ایجاد قُرُقگاه برای خود در پیرامون مدینه،

بخشیدن قطعات حاصلخیز و گشاده دستی در محصولات و سایر بخشش ها (به گروه هایی در مدینه كه نه از صحابه پیامبرصلی الله علیه وآله بودند و نه به جنگ و دفاع برمی خاستند )،

كنار گذاشتن خیزران[5] و در دست گرفتن تازیانه ای از پوست (و او نخستین كسی بود كه با چنین تازیانه ای بر پشت مردم نواخت، در حالی كه تنبیه های دو خلیفه پیشین، با شلّاق نرم و خیزران بود ).[6].

این گروه، پیمان بستند كه نوشته را به دست عثمان برسانند و در میان نویسندگان، عمّار بن یاسر و مقداد بن اسود نیز بودند و جمعاً ده نفر می شدند. چون بیرون آمدند تا نوشته را - كه در دست عمّار بود - به عثمان بدهند، یكی یكی از گرد عمّار پراكنده شدند، تا آن كه او تنها ماند.

او رفت تا به خانه عثمان رسید. از او اجازه خواست و عثمان، در آن روز سرد و بارانی به وی اجازه داد و عمّار بر او وارد شد، در حالی كه مروان بن حكم و خاندان عثمان از بنی امیّه نزدش بودند.

عمّار، نوشته را به عثمان داد و او خواند و به وی گفت: تو این را نوشته ای؟

گفت: آری.

گفت: چه كسانی با تو بودند؟

گفت: چند نفر با من بودند كه از ترس تو پراكنده شدند.

گفت: چه كسانی بودند؟

گفت: به تو نخواهم گفت.

گفت: چگونه جرئت كردی كه از میان آنان [ تنها] نزد من بیایی؟

مروان گفت: ای امیر مؤمنان! این بنده سیاه (عمّار )، مردم را بر تو گستاخ كرده است. اگر او را بكشی، مایه عبرت دیگرانش ساخته ای.

عثمان گفت: او را بزنید. و او را كتك زدند و عثمان نیز همراه آنان وی را زد، تا آن كه شكمش ورم كرد و بر آمد و بیهوش شد. پس، او را تا جلوی در خانه بر زمین كشاندند و [ در همان جا] افكندند.

اُمّ سلمه، همسر پیامبرصلی الله علیه وآله، دستور داد كه او را به درون خانه وی ببرند. و بنی مغیره كه عمّارْ هم پیمان آنان بود، خشمناك شدند و چون عثمان برای نماز ظهر خارج شد، هشام بن ولید بن مغیره راه بر او گرفت و گفت: آگاه باش! به خدا سوگند، اگر عمّار از این ضربه بمیرد، مردی بزرگ از بنی امیّه را به قصاص او خواهم كشت. عثمان گفت: تو مرد آن نیستی.[7].

1167. الفتوح - در گزارش وفات ابوذر -:چون این خبر به عثمان رسید، گفت: خداوند، ابوذر را بیامرزد!

عمّار بن یاسر گفت: از صمیم دل بگوییم:خداوند، ابوذر را بیامرزد!

عثمان خشمگین شد و گفت: ای فلان و فلان! گمان می كنی كه من از تبعید او به ربذه پشیمانم؟

عمّار گفت: به خدا سوگند، نه؛ چنین نمی بینم.

عثمان گفت: او را در پی ابوذر بفرستید. تو باید به همان جا كه ابوذر بود، بروی و تا من زنده ام، از آن جا بیرون نیایی.

عمّار گفت: به خدا سوگند، برای من مجاورت با درندگان از مجاورت با تو محبوب تر است. سپس برخاست و از نزد او بیرون رفت.

عثمان تصمیم به تبعید عمّار گرفت و بنی مخزوم به علی بن ابی طالب علیه السلام روی آوردند و گفتند: ای ابو الحسن! تو خوب می دانی كه ما دایی های پدرت ابو طالب هستیم. عثمان بن عفّان به تبعید عمّار بن یاسر فرمان داده است و ما دوست داریم كه او را ملاقات نماییم و درباره آن با او گفتگو كنیم و از او بخواهیم كه از عمّار، دست بردارد و ما را آزار ندهد؛ چرا كه [ عثمان] یك بار بر او پرید و آن كار را كرد و این، بار دوم است و می ترسیم كه كار ما و او به جایی بكشد كه هر دو پشیمان شویم.

[ علی علیه السلام] گفت: «[ من ]این كار را می كنم. پس عجله نكنید كه به خدا سوگند، اگر نزد من هم نمی آمدید، بر من لازم بود كه چنین كنم و مجال و عذری برای وا نهادنش نداشتم».

[ علی علیه السلام ] به سوی عثمان رفت و بر او وارد شد و سلام داد و نشست و گفت: «ای مرد! از خدا پروا كن و از عمّار و صحابه دیگر دست بردار. تو مردی از مسلمانان صالح و گزیده نخستینْ مهاجران را تبعید كردی، تا آن كه در تبعیدگاه تو، غریب و بی كس در گذشت و اكنون می خواهی یكی دیگر از اصحاب پیامبر خدا را چون او تبعید كنی!».

عثمان گفت: تو از او به تبعید شدن، سزاوارتری! به خدا سوگند، كسی جز تو، عمّار و دیگران را بر من نشورانْد.

علی علیه السلام گفت: «به خدا سوگند - ای عثمان! -، تو نه بر چنین كاری توانایی و نه دستت به آن می رسد. اگر می خواهی، آزمایش كن. و امّا گفته ات كه من آنان را بر تو می شورانم:به خدا سوگند، كسی جز خودت، آنها را بر تو نمی شورانَد؛ چون آنان زشتكاری هایی می بینند و چاره ای جز تغییر آن نمی یابند... ».

سپس علی علیه السلام پیش عمّار بن یاسر رفت و به او گفت: «در خانه ات بنشین و از آن جا تكان مخور؛ كه خدای - تبارك و تعالی - تو را از عثمان و غیر عثمان، حفظ می كند و این مسلمانان با تو هستند».

بنی مخزوم گفتند: ای ابو الحسن! به خدا سوگند، اگر تو ما را یاری دهی و با ما باشی، عثمان هرگز نمی تواند آسیبی به ما برساند.

این به عثمان رسید. پس، از عمّار، دست كشید و از آنچه كرده بود، پشیمان شد.[8].









    1. أنساب الأشراف:161/6، شرح نهج البلاغة:49/3، الشافی:289/4.
    2. تاریخ المدینة:1099/3.
    3. أنساب الأشراف:162/6، شرح نهج البلاغة:50/3، الفتوح:372/2، الریاض النضرة:85/3.
    4. الاستیعاب:1883/227/3، شرح نهج البلاغة:102/10 و 36/20.
    5. گونه ای نیِ مغزدار كه از آن، عصا و چوبْ دستی می سازند.
    6. تازیانه دو خلیفه پیشین، شلّاق نرمی بود كه از آن برای تأدیب كودكان استفاده می شد و در عربی به آن «دِرّه» می گویند؛ ولی عثمان، این تازیانه را به تازیانه ای از پوست تبدیل كرد كه با آن، حدود شرعی را اجرا می كنند و در زبان عربی به آن «سَوْط» گفته می شود. (م)
    7. الإمامة و السیاسة:50/1.
    8. الفتوح:378/2. نیز، ر.ك:أنساب الأشراف:169/6، تاریخ الیعقوبی:173/2.